آنچه در ادامه می خوانید متن کامل سخنان دکتر سریع القلم است که «اقتصاد کرمان» منتشر میکند:
اتفاق مهمی که در دنیای امروز افتاده و حدود دو دهه از آن میگذرد این است که در دنیای امروز دیگر کاریزما از بین رفته است و این دستاورد مهم فرهنگی هنوز وارد ایران نشده است. ایران هنوز کشور افراد است و نه سیستمها. در دنیای امروز کسی اهمیت نمیدهد یک نفر چه مقام و چه جایگاهی دارد و از کدام بخش از جامعه آمده است. در دنیای امروز آنچه که مهم هست تواناییها و مهارتهای فرد است. به همین دلیل است که یک شخص سیک هندی میشود وزیر دفاع کانادا. شخصی که در هند به دنیا آمده است، به کانادا مهاجرت کرده است، کار حزبی کرده، در مسائل نظامی و دفاعی تخصص پیدا کرده و در کابینه آقای ترودو به سمت وزیر دفاع کانادا منصوب شده است. این یعنی اینکه شما کجا به دنیا آمدهاید، اسم شما چیست، در چارچوب کدام مذهب فعالیت میکنید، چه هیبت ظاهری و فیزیکی دارید، هیچکدام مهم نیست. آنچه که مهم است توانایی و مهارتهای شماست. این است که دیگر کاریزما در دنیا هیچ جایگاهی ندارد. نمونه آخرش که سال گذشته خودش را نشان داد انتخاب آقای خسروشاهی به ریاست بنگاهی در آمریکا بود. یکی از دوستان من که در گوگل هست میگفت که چهار نفر انتخاب شده بودند و بعد از اینکه لیست شده بود و تعداد زیادی مطرح بودند آخر رسیدند به آقای خسروشاهی. یکی از افراد به دوست من در گوگل گفته بود که من وقتی رزومه این چهارنفر را بررسی کردم این آقا بهتر از دیگران بود و میگفت من حتی اسم او را نمیتوانم تلفظ کنم اما او از افراد دیگر بهتر بود و آن شخص کسی بود که در تهران به دنیا آمده بود و با سه نفر دیگر رقابت کرد تا اینکه به رئیس یک بنگاه بزرگ در آمریکا منصوب شد. این است که دیگر ما با کاریزما کاری نداریم، با سمت و مقام هم خیلی تناسبی نداریم بلکه تواناییها و مهارتها افراد خیلی مهم است. در مورد نکته دوم به تفاوتی که بین ما و ژاپنیها هست اشاره میکنم. به 160 سال گذشته. ما ایرانیها و ژاپنیها دو کشوری هستیم که خارج از جهان غرب وارد دوره مدرنیته شدیم. یعنی از حدود 160 سال قبل علاقه مند شدیم که کشورمان را مدرن کنیم. اما وقتی که ایران و ژاپن را مطالعه میکنیم انتخاب ما و گزینش ما از متون توسعه و مدرنیته بسیار با یکدیگر متفاوت است. ما ایرانیها وقتی رفتیم سراغ مدرنیته اول رفتیم سراغ آزادی سیاسی. ژاپنیها اول رفتند سراغ «سیستم و تشکل» و رفتند مذاکره با 18 کشور غربی آمریکای شمالی و اروپایی، سیستمهای مختلفشان را به ژاپن آوردند. آنها همچنین 2500 مشاور گرفتند، از اداره پست گرفته تا نیروی دریایی، از نحوه مدیریت مسائل کشاورزی گرفته تا آموزش دوره ابتدایی، از بانکداری تا حوزه صنعت، سیستمها را به کشور خودشان منتقل کردند و از 160 سال قبل آنها را بومی کردند. من به عنوان یک دانشجوی توسعه اعتقاد دارم که بنیان توسعه در تولید یا نظام تولید یک کشور است. یعنی ما اگر توسعه را مانند یک ساختمان پنج طبقه تصور کنیم، فونداسیون این ساختمان نظامهای اقتصادیاش است. بعد ما میآییم طبقه اول، طبقه دوم بنگاهها و تشکلها و شبکهسازیها را ایجاد میکنیم. اتفاقاً در متون توسعه آنچه که بشر تجربه کرده است آزادی سیاسی در طبقه پنجم است نه فونداسیون. این را بدانید کشوری که تولید نکند و در بازارهای بینالمللی نتواند سهم اقتصادی برای خودش بگیرد، نمیتواند دنبال آزادی سیاسی هم برود. این بحث تئوریک و علمی دارد. بنابراین ما ایرانیها رفتیم سراغ طبقه پنجم خواستیم اول طبقه پنجم را بسازیم، ژاپنیها رفتند سراغ تولید و تشکل و سیستمسازی و امروز جایگاه آنها هم با ما بسیار متفاوت و روشن است. در 110 سال گذشته از زمان وزارت فتحعلیشاه تا الان ایران 1500میلیارد دلار نفت فروخته است. یعنی درآمد ایران از آن سال تا به الان 1500 میلیارد دلار بوده است. اما اگر ما در همین 110 سال گذشته ژاپنیها را مطالعه کنیم حدود 170 هزار میلیارد دلار درآمد داشتهاند. کشوری که حدود یک پنجم ایران است و سرمایهاش هم سونامی و آتشفشان است. بنابراین اینکه یک بنگاه، یک کشور و یک حاکمیت متوجه باشد که اولویتش چیست و از نظر تئوری مسائل 1، 2 و 3 خودش را طراحی کند خیلی مهم است. من از شما سوال میکنم آیا شما مساله 1 زندگیتان برایتان روشن است؟ آنجایی که ثقل وجود دارد. همه چندین موضوع را دنبال میکنیم.حوزه اجتماعی و مدنی، حوزه دانش، حوزه کار، حوزه خانواده، تخصص یک ما و نقطه ثقل ما کجاست؟ مانند پنج دایره متداخل علامت المپیک. ما کجا آن ثقل را طراحی میکنیم؟ بنابراین یکی دیگر از نتایجی که من میخواهم از این مقدمه بگیرم این است که ما در فهم توسعه و در اولویتبندیهای توسعه به عنوان یک جامعه در 160 سال گذشته دقیق نبودهایم و اولویت یک خودمان را موضوعی انتخاب کردهایم که در مباحث توسعه، نتیجه توسعه تلقی میشود. نکته دیگر در مقدمه بنده این است که ما ایرانیها در هنر، معماری، مهندسی، پزشکی، ادبیات و فلسفه بسیار جایگاه ویژهای در میان ملل جهان داریم. بسیار هم احترام داریم. اما در یک موضوع فوق العاده ضعیف هستیم و کار نکردهایم و هنوز هم در کشور ما در این رابطه مشکل وجود دارد و آن اینکه ما هنوز نپذیرفتهایم به عنوان یک کشور یک حاکمیت، مردم، جامعه و فرهنگ که حکمرانی یک موضوع تخصصی است. اگر من و شما زانوی مان درد بگیرد برای درمان آن به دیدن یک نجار نمیرویم بلکه به دیدن یک متخصص پزشکی میرویم. اما در حوزه حکمرانی ما آن را تبدیل به یک کاروانسرا کردهایم و هر کسی حق ورود و خروج به این کاروانسرا را دارد. در حالی که حکمرانی یک موضوع تخصصی است، دانش میخواهد، تجربه میخواهد و فهم جهانی میطلبد. در این رابطه ما کار دقیق و علمی نکردهایم. حکمرانی همچنان به یک موضوع سلیقهای و فردی در کشور ما محسوب میشود. اما نکته چهارم در بحث مقدمه این است که اگر از خودمان سوال کنیم که چرا تشکلها در ایران موفق نبودهاند؟ به نظر میآید که این میتواند دو دلیل بنیادی داشته باشد. اول اینکه ما در طی یک قرن گذشته در ایران حاکمیتهایی داشتهایم که به وجود تشکل در جامعه اعتقادی نداشتهاند. آنها توجه نداشتهاند که جامعه مبنایی برای حکمرانی نیست. دوم اینکه، فرهنگ تشکل در جامعه ما ضعیف بوده است.یعنی خود جامعه هم آن مقدمات فرهنگی و مدنی لازم را برای ایجاد تشکل نداشته است. واژهای که در دنیا برای تشکل شاید بیشتر استفاده میشود واژه شبکهسازی است. بیشتر شبکه درست میکنند و اگربنگاهها ودولتها در دنیا توانستهاند موفقیتی کسب کنند به خاطر ایجاد آن شبکهها و آن تشکلهای مدنی و اجتماعی است. من میخواهم به لحاظ تئوریک مقدماتی عرض کنم و لابه لای این بحث هم آمار و ارقامی خدمتتان می گویم تا اینکه این مبانی تئوریک مشخصتر شود. اولین مساله این است که اگر در یک کشوری ما بخواهیم به طرف سالمسازی اقتصادی، سیاسی، مدنی و اجتماعی حرکت کنیم یک اتفاق خیلی مهمی باید به لحاظ حقوقی بیفتد و آن اینکه قدرت سیاسی باید از قدرت اقتصادی جدا شود. این اتفاق هنوز در کشور ما نیفتاده است. به عنوان مثال کشوری هست به نام سنگاپور. در حد و اندازه شهر تهران و پنج میلیون نفر هم جمعیت دارد. 5/3 میلیون نفر جمعیت خودش است و 5/1 میلیون نفر هم خارجیهایی آنجا زندگی میکنند. جالب است بدانید سرمایهگذاری در سال 2016 در کشور سنگاپور معادل 50 میلیارد دلار بوده است. من مطالعه کردم، بررسی و جستوجو کردم، سرمایهگذاری سال گذشته در ایران 870 میلیون دلار بوده است. یعنی یک کشوری با این سابقه و با این پتانسیل 870 میلیون دلار اما سنگاپوری که در حد یک جزیره هست 50 میلیارد دلار مانند FDI سرمایهگذاری مستقیم خارجی جذب کرده است. دلیلش این است که آنها سیستم ساختهاند و سیستم ساختن هم یکسری اصول دارد و ما نمیتوانیم بگوییم که ما یک کشور خاصی هستیم و ما اصول خودمان را داریم. پیشرفت اقتصادی اصول ثابتی دارد. اگر در یک کشور حوزه سیاست و اقتصاد یکی باشد آن کشور نمیتواند پیشرفت کند. من اگر روزی چهار بسته سیگار نکشم و روزی نیم کیلو چربی بخورم نمی توانم در انتظار سلامتی بنشینم. سلامتی انسان یکسری اصول دارد. پیشرفت اقتصادی هم اصولی دارد. اگر ما دیدیم که در یک کشوری حاکمیت خودش مالک اقتصادی هم هست بنابراین نباید در انتظار توسعه بنشینیم. وقتی که اراده سیاسی در یک کشور باشد و نظام حقوقی آن را تشویق و ترغیب کند که قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جدا شود در آن صورت است که ما میتوانیم مقدمات توسعه را به تدریج قابل تجربه کنیم. یکی از مسائل دیگری که در رابطه با توسعه است که ممکن است ظاهر فوق العاده انتزاعی داشته باشد ولی به نظر من بسیار کلیدی است این است که حوزه تفکر باید حوزه فکت (Fact)، مستند یا حقیقی باشد. فکت یعنی اینکه آمار و ارقام و عبارات باید فوق العاده دقیق باشند. با حدس و گمان و فکر میکنم و شاید و احتمالاً تصور میکنم، می گویند، با این کلمات نمیشود مدیریت کرد. یکی از ویژگیهای خوب بخش خصوصی و افرادی که بنگاهداری کردهاند این است که وقتی میخواهند تصمیمی بگیرند با آمار و ارقام تصمیم میگیرند آمار برای آنها مقدس است. در مقابل فکت و آمار، ارقام و جملات دقیق ما (Intuition) داریم یعنی حدس، گمان و فکر کردن. یکی از دلایلی هم که ما الان در سیاست خارجی موفق نبودهایم به خاطر این است که تحلیلمان از جهان بر اساس فکت (Fact) نیست بر اساس (Intuition) است. ما می گوییم آمریکا مساوی است با رئیس جمهور آمریکا درحالی که این طوری نیست. نقش رئیس جمهور آمریکا در مسائل اقتصادی و سیاسی آن کشور بسیار محدود است. به خانم مرکل در داووس امسال گفتند که این آقای رئیس جمهور آمریکا آمده و جملات جدیدی میگوید، حرفهای متفاوتی می زند. شما به عنوان آلمان و شریک آمریکا از این مساله متأثرید؟ خانم مرکل جوابی بر اساس فکت داد. گفت که کشور آلمان سالی یک میلیون اتومبیل در آمریکا به فروش میرساند و ما حدود 400 میلیارد یور گردش مالی با آمریکا داریم. ما 5/4 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی داریم که یک بخشی از آن با بنگاهها، با شرکتها با مراکز تحقیقاتی با صنعت آی تی آمریکاست. ما با شخص کاری نداریم، به همین دلیل ما خیلی اهمیت نمیدهیم چه کسی در کاخ سفید نشسته است. بلکه ما با نظام اقتصادی، مدنی، اجتماعی، صنعتی و علمی آمریکا کار داریم. ما اما هنوز تصور میکنیم در دنیا جنگ سرد وجود دارد. و این شناخت نادقیق ما در سیاستگذاریهای ما اثر دارد. بنابراین فهم موضوع، بسیار کلیدی است. فهم نظام اجتماعی کشور، فهم نظام بینالملل چه اثراتی میگذارد در اینکه ما چگونه کارها را پیش میبریم. هرچقدر ما برویم به سمت (Intuition) یا حدس و گمان و تصورات و تخیلات و گفتهها به همان درجه ما در تصمیمسازیها و در تصمیمگیریهایمان مشکل خواهیم داشت. بنابراین هر درجهای به طرف تخصص آمار ارقام مطالعه و پژوهش بررسی و طراحی آپشنهای مختلف حرکت کنیم در همان چارچوب هم میتوانیم موفق باشیم. یکی از نکات دیگری که باید در کشور اتفاق بیفتد که ما در انتظار توسعه قرار بگیریم این است که حاکمیت در یک کشور نه تنها نباید مالک اقتصادی باشد بلکه باید میانجی باشد میان گروهها و جریانهای اجتماعی. نمونه بسیار موفق و بارز در دنیا کشور آلمان هست. حاکمیت در آلمان با سه بخش مختلف کار میکند. بخش خصوصی، سندیکاهای کارگری و یک واژه مقدسی به نام مردم. یعنی وقتی میخواهد تصمیم بگیرد نگاه میکند به مصالح مردم، سندیکاهای کارگری و بخش خصوصی. همه اینها را در نظر میگیرد. یعنی از بالا به همه نگاه میکند. حاکمیت نمیآید یک بخشی از جامعه را انتخاب کند و بگوید من با این بخش کار میکنم. شما اگر تاریخ ایران را مطالعه کنید میبینید هر حکومتی در ایران به قدرت رسیده است آمده فقط یک بخشی از جامعه را انتخاب کرده است و گفته است ما با این بخش راحتم و من به این بخش اعتماد میکنم، با این بخش میخواهم کارهایم را پیش ببرم، بقیه خودشان میدانند. سال 1353 هم شاه به مردم ایران گفت همه چیز در حزب رستاخیر متمرکز است و هر کسی علاقه مند باشد عضو میشود و در این کشور کار میکند آن کسی که علاقه مند نیست بیاید پاسپورتش را بگیرد و از ایران برود. خب حاکمیت که نباید کاری کند که مردم آن کشور از آن کشور بروند! بلکه باید آنها را جذب کند و سیاستهایی را طراحی کند که با همه جامعه کار کند. بنابراین این اسکلت حکمرانی ایجاب میکند که در یک کشور حاکمیت نگاهی به تمام اقشار و جریانهای اجتماعی داشته باشد. مساله بعدی این است که در یک کشور اگر مسوولیتها تمرکز پیدا کند آن کشور جواب نمیگیرد. من در تجربهای که در داخل کشور دارم و به استانهای مختلف رفتم و با دوستان مختلف دانشگاهی و اجرایی صحبت کردم عموماً از اینکه همه چیز از تهران به شهرستانها و استانها منتقل میشود گله مند و شاکی هستند و دلیلش این است که جلوی نوآوری و خلاقیت مردم محلی و استانها را میگیرد. مساله بعدی که اشاره شد توازن جریانها است. یک نکته مهمی هم که وجود دارد و ژاپنیها آن را اجرا کردند و شاید مبنای توسعه سیاسی در یک کشور هست رسانههای نقاد و مستقل است. من بارها در متون و صحبتهای خودم گفتهام در کشور ما لزومی ندارد در رابطه با فساد مالی همایش گذاشته شود. ما در سال چندین همایش داریم، همایش بینالمللی مبارزه با فساد در ایران همایش اول دوم و سوم همه جمع میشوند چند تا وزیر صحبت میکنند چند کارشناس دانشگاهی صحبت میکنند به همه یک کیف میدهند و بعد از آن همه میروند، این هیچ اتفاقی را به ارمغان نخواهد آورد. بنابراین ما باید کاری را که دنیا کرده است درپیش بگیریم. به رسانههاگفتهاند که شما در نقد مسائل مالی آزاد هستید. در سنگاپور دموکراسی وجود ندارد، اما حاکمیت به رسانهها گفته است که بروید در زمینه فساد مالی هر موردی دیدید با سند و با نگاه حقوقی اینها را در رسانهها منعکس کنید. بنابراین یکی از بهترین روشهای مبارزه با فساد مالی در دنیا آزادی رسانههاست. یک خبرنگار آلمانی چند سال قبل روز شنبه صبح میرود خرید هفتگی کند وقتی میخواهد پارک کند میبیند که یک ماشین دولتی آنجا پارک شده است میگوید که شنبه صبح روز تعطیل برای خرید یک شخص دولتی آمده از پلاک ماشین عکس میگیرد میرود خریدش را میکند. دوشنبه صبح میرود سر کار میگردد میبیند که این ماشین چه کسی است و ماشین کجاست. آنقدر وقت میگذارد و نهایتاً متوجه میشود که ماشین متعلق به یک نماینده مجلس است. بعد میرود بررسی میکند و میبیند که در قانون آمده که یک نماینده فقط برای کارهای اداری حق دارد از اتومبیل استفاده کند. بعد تصمیم میگیرد یک مقاله مفصلی درمهمترین روزنامه آلمان بنویسد.میگوید این عکس را من گرفتهام، تاریخ آن مشخص است، ساعت آن هم مشخص است و مکان آن هم مشخص است. بعد پشت سر آن، تبصرههای قانونی را میآورد. بعد میگوید که این شخص خلاف قانون عمل کرده است، این را عمومی میکند تا آنجا که سه روز بعد نماینده مجلس در آلمان استعفا میدهد. این هم یک سیستم است. خیلی آرام، حقوقی و غیرسیاسی، قانون رعایت میشود، آن شخص هم میگوید من خلاف کردهام و بعد استعفا میدهد و کنارمیرود. این است که ما نمیتوانیم بگوییم تمام راه حلها در ایران هستند. بلکه ما از جهان بسیار میتوانیم بیاموزیم. مساله بعدی این است که ابتدا این اتفاق نیفتاده در قرن اخیر و به نظر میآید که مشکلات جدی هم دارد و آن این است که در کشور ما دولت و حاکمیت خیلی بزرگتر از جامعه هستند. به همین ترتیب به نظر میرسد جایگاه بخش خصوصی و جامعه در قالب حاکمیت در ایران بسیار ضعیف است. جامعه نقش کلیدی در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها ندارد و ما هنوز آن عادت را پیدا نکردهایم که این اتفاق بیفتد در طی سالهای مختلف. یک شخصیتی شدن شهروندان و اینکه رشد یک فرد، رشد یک بنگاه، رشد یک کشور تابع این است که افراد چندشخصیتی نباشند. افراد دارای یک نظام فکری باشند. من تجربهای دارم مثلاً دوستان ژاپنی چه در بنگاهداری در ژاپن و چه دانشگاه چه در دولت ژاپن آدم وقتی سه چهار ساعت با یک ژاپنی معاشرت میکند متوجه میشود این فرد کیست، افکارش، روحیاتش، به چه مسائلی معتقد است، اهدافش چیست و در زندگی چه اولویتهایی دارد. سه چهار ساعت بیشتر طول نخواهد کشید تا شما اینها را متوجه بشوید.
تجربه من این است که آدم وقتی با ایرانی معاشرت میکند هرچقدر بیشتر معاشرت میکنید بیشتر گیج میشوید که این فرد بالاخره چه کسی است، به چه چیزی اعتقاد دارد. یعنی یک ایرانی میتواند 10 صبح یک جهان بینی داشته باشد 2 بعدازظهر یک جهان بینی داشته باشد و شب هم سر شام یک حرفهای دیگری بزند. این ضد توسعه است. توسعه تک شخصیتی است. توسعه یعنی فرد زلال است. دورو نیست، معلوم است که افکارش چیست. ما افرادی در کشورمان داریم که از اول انقلاب در هر دولتی کار کردهاند. من به یکی از آنها گفتم که من خیلی دوست دارم در رابطه با شما یک کتاب بنویسم این شخصیت شما را مطالعه کنم، مگر میشود آدم در انواع و اقسام دولتها باشد و جهان بینیاش را تونیک یا متناسب کند؟! این امکان پذیر نیست. ما نیازمند اینکه فرهنگی ایجاد کنیم که افراد آن شخصیتی را که دارند خودشان را نشان دهند. آقای اوباما تمام شد و رفت. رفته است و دارد کتابخانهاش را درست میکند و خاطراتش را مینویسد و این تجربهای است که در دنیا هست. اگر شما از من بپرسید مهمترین موضوع و مشکل سیاسی در توسعه ایران چیست؟ یعنی یک سوال متمرکز چون کسی نمیتواند بیاید بگوید که مثلاً مسائل و مشکلات ایران تعدادش 245 تا هست. مانند این است که یک بیماری برود پیش پزشک بگوید که آقای پزشک یا خانم پزشک من سرگیجه دارم بعد او هم بگوید این 220 دلیل دارد. این طوری که نمیشود شما دلیل اصلی را باید استخراج کنید. اگر شما از من بپرسید مهمترین موضوع سیاسی ایران برای عدم توسعه اقتصادی چیست؟ من عرض میکنم عدم گردش قدرت در ایران. یعنی ما حدود سه چهار هزار نفر داریم که اینها ثابت هستند. عوض نمیشوند. اگر از من بپرسید مهمترین مشکل فکری عدم توسعه ایران چیست من می گویم فقدان یک قرارداد اجتماعی. ما به قرارداد اجتماعی نرسیدهایم. ما هر 8 سال یکبار تعریفمان را از همه چیز عوض میکنیم. از سیاست خارجی، از عدالت، از آزادی، از جریانهای اجتماعی، از توسعه، از بخش خصوصی. کشور نمیتواند هر 8 سال یک بار مسیرش را عوض کند. اگر شما تاریخ توسعه اروپا را مطالعه کنید. اینها بعد از قرنها زحمت کشیدن، کار کردن، نظریه پردازی کردن، جدال کردن و درگیر شدن بین جریانهای مختلف آمدهاند چه گفتهاند؟ گفتهاند هر کسی اگر چیزی میداند یا بلد هست 8 سال یعنی دو دوره بیاید خودش را نشان دهد و برود. اگر کسی توانایی یا خلاقیتی دارد باید آن را در یک دورهای به همه نشان دهد و بعد برود تا گروه بعدی بیاید. بنابراین اینکه ما افراد ثابت فراوان در کشور داریم این خودش جلوی توسعه را میگیرد. این همان اسکلت توسعه است، این همان ساختار توسعه هست که بسیار جدی است. یکی از موارد دیگر این است که توسعه یافتگی نیاز به ارتباطات جهانی دارد. اگر من دانشگاهی خودم را در ایران تعریف کنم بگویم من هستم و ایران و دانشگاه شهید بهشتی، خب من در یک فضای محدودی خواهم بود اما اگر من شبکهسازی کنم دو تا همکار از ژاپن داشته باشم، دو تا همکار در کانادا، دو تا همکار در مصر، دو تا همکار در هند اگر با یک شبکه جهانی کار کنم آن وقت رشد میکنم. من هر وقت به یک کنفرانس بینالمللی رفتم آن موقع ضعفهای خودم را متوجه خواهم شد یا اگر یک بنگاهدار ایرانی فقط خودش را در ایران تعریف کند ممکن است خیلی هم از خودش راضی باشد بگوید من بسیار آدم موفقی هستم اما اگر همین بنگاهدار برود با یک بنگاهدار آلمانی یا اتریشی یا چینی یا سنگاپوری کار کند بعد ضعفهای خودش را میفهمد. من طی سالها یاد گرفتم یک دفترچه کوچک دارم روی آن نوشتهام ضعفهای من و هروقت که میروم یک کنفرانس سه یا چهارروزه برمی گردم این لیست ضعفهای خودم را اضافه میکنم بعد یک برنامه ریزی میکنم برای اینکه این ضعفها را حل کنم. به همین ترتیب وقتی که شما میبینید دورهای که افراد سمت دارند اینقدر طولانی است و بعد در جریانهای جهانی و شبکههای جهانی هم نیستند خب بدیهی است که ما دانشمان محدود خواهد شد. دایره اطلاعاتمان محدود خواهم شد و تصمیمسازی هایمان هم مخدوش میشود. این است که اینها با هم ارتباط دارد. شما به همان تناسبی که شعاع دایره زندگیتان را وسیعترمیکنید به همان تناسب، رشد میکنید. به درجهای که شما به زبان انگلیسی و فرانسه عربی و آلمانی مسلط می شوید به همان تناسب شما یک فرد بهتری هستید که با دنیا ارتباط برقرار میکنید. این است که سیاستی که ما داریم که ارتباطات جهانی نداریم این ضد توسعه هست. بنگاهدار ما، نمایشگاهی ما، نماینده مجلس ما، سیاستمدار ما، هنرمند ما هر فردی را که شما در هر سمتی قرار دهید اگر ارتباطات بینالمللی نداشته باشد نمیتواند رشد کند. برای همین هم هست که چینیها رشد کردند. یک دورهای بود زمان مائو اصلاً به چینیها پاسپورت نمیدادند و هر کسی در چین پاسپورت نداشت. سال گذشته 105 میلیون نفر چینی به عنوان توریست به دنیا سفر کردند و چقدر اینها عوض شدهاند. چین دموکراتیک نشده، در چین هنوز بی عدالتیها فراوان است اما چین امروز با چین 30 سال گذشته بسیار متفاوت است و خیلی رشد کرده و دلیلش هم ارتباطات جهانی است. من چندین بار با مقامات چینی در کنفرانسهای بینالمللی صحبت کردهام و تجربه هم دارم. در این 25 سال اخیر چینیها را زیاد دیدهام چقدر اینها متحول شدهاند. چقدر اینها از جهان آموختهاند ضمن اینکه دیگر کسی نمیتواند بگوید چین امروز یک کشور مثلاً وابسته است. چین امروز یک کشور خیلی پیشرفته هم هست. نکته بعدی اینکه چینیها الان در سال حدود 10 میلیارد دلار برای هویتشان خرج میکنند. در آمریکا 11 هزار استاد چینی زبان چینی درس میدهند. در حالی که هزینهای که دولت آمریکا برای هویت خودش در دنیا خرج میکند 670 میلیون دلار است. البته خب آمریکا کشور متفاوتی است، جامعه مدنی دارد، سینما دارد، دانشگاه دارد، نیروهای ان جی او دارد و خیلی متفاوت است. ولی میخواهم بگویم که چینیها چقدر از طریق ثروتمندشدن توانستهاند هویتشان را هم در دنیا توسعه دهند. برای توجه شما چین در دنیا الان 500 مرکز مطالعاتی کنفسیوس شناسی ایجاد کرده است و بودائیسم را در دنیا دارد ترویج میدهد. اگر چینیها پول و ثروت نداشتند 5/2 تریلیون دلار ذخایر ارزی نداشتند، آیا میتوانستند این کارها را کنند؟ بنابراین ارتباطات بینالمللی بسیار کلیدی است. دو بانک مهم دنیا بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول این دو تا که دو بنگاه بزرگ کشورهای غربی و صنعتی هستند در سال حدود 60 میلیارد دلار وام میدهند به کشورهای در حال توسعه. یعنی کل اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن، استرالیا و زلاندنو همه را که جمع کنید اینها در سال 60 میلیارد دلار پول میدهند به آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین وغیره برای توسعه اقتصادی. چین در سال گذشته 130 میلیارد دلار وام داده است به کشورهای در حال توسعه. FDI سرمایهگذاری مستقیم چین در کشورهای عربی 29 میلیارد دلار است، آمریکا 7 میلیارد دلار است. میخواهم یک نکته بنیادی توسعه را عرض کنم کشوری که ثروت تولید نکند نمیتواند هویتش را هم حفظ کند. هویت در گرو تولید ثروت است. تولید ثروت هم مادامی که در دست دولت و حاکمیت باشد اتفاقی نمیافتد. ناکارآمدی است و صرف هزینههای امنیتی خواهد شد. تولید ثروت ریشهاش در بخش خصوصی یک کشور است و این هم یک تجربه جهانی است. یک نکتهای که قبلاً هم به آن اشاره کردم و توصیه میکنم اگر دوستان وقت دارند اگر تا به حال احیاناً این کتاب آیزا برلین (Isaiah Berlin) را نخواندهایدکتاب بسیار خوبی است و به فارسی هم ترجمه شده است در رابطه با آزادی. تئوریسین بسیار مهمی است و همین طور میلتون فریدمن، هر دو بحثهای مهمی دارند در رابطه با بخش خصوصی و توسعه اقتصادی و آزادی که من خلاصه آن را خدمتتان عرض میکنم.
در ابتدا میلتون فریدمن یک نکته بسیار مهمی میگوید، میگوید اگر در یک کشور قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جدا نشود آن کشور نمیتواند در انتظار آزادی بنشیند. وقتی که قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی جدا شد جملهاش این است میگوید که آزادی متولد میشود. این تجربه بشری است. اگر قرار باشد در نهاد دولت و حاکمیت هم رسانه باشد، هم قدرت اقتصادی باشد هم امنیت باشد همه اینها یکجا جمع شوند بعد به شدت آن کشور نزول پیدا میکند. یکی از ویژگیهای فرهنگی ما یعنی ما ایرانیان که از خانواده شروع میشود بعد هم میآید در حوزه سیاست این است که ما خیلی علاقه داریم همه را کنترل کنیم ناخودآگاه هم هست خیلی دوست داریم همه در جیبمان باشند. من دوست دارم که فرزندان من همانند من فکر کنند من برای آنها حریم قائل نیستم. هر انسانی برای خودش یک اقیانوسی است و اگر فرصت پیدا نکند نمیتواند رشد کند.
پدر و مادرها میتوانند با فرزندانشان گفتوگو کنند ولی نمیتوانند بگویند که همانند من باش. این است که اگر خانواده به فرزندانش بگوید همانند من باش، بنگاه اقتصادی بگوید همانند من باش، حکومت بگوید همانند من باش، این یکسانسازی، ضد توسعه هست. هر فردی عالمی است، اقیانوسی است و اگر نتواند رشد کند نمیتواند آن خلاقیتها و نوآوریهای خودش را در سطح عمومی مطرح کند. آیزا برلین میگوید که ما برای اینکه برسیم به نقطه صفر آزادی باید موانع آن را برداریم یعنی اصطلاحاً از زیر صفر شروع کنیم بیاییم به نقطه صفر تا اینکه آزادی تازه آغاز شود. یکی از مهمترین موانع آزادی در یک کشور، کنترل اقتصادی حاکمیت است. یعنی اینکه مردم بگویند که من حرف نمیزنم، نظر نمیدهم چون معاشم دست حکومت و حاکمیت است. من خاطرم هست که 10ساله بودم، کوچک بودم و چون من از خانوادهای هستم که هر دو طرف بنگاهدار بودند ریشه تبریزی دارم من خاطرم هست پدربزرگم به من میگفت یک کاری کنید که به پول دولت وابسته نشوید چون دو ویژگی را از دست میدهید، میگفت اگر کسی به دولت وابسته شود هم دینش را از دست میدهد و هم آزادیاش را. اینکه بنگاهداری و بخش خصوصی اصلاً مبنای آزادی بشری است تاریخ این را نشان داده است که اینها با یکدیگر رابطه تنگاتنگی دارند. آیزا برلین این مساله را به خوبی به لحاظ تئوریک مطرح میکند. مساله بعدی این است که چرا بخش خصوصی در سالمسازی مهم است؟ چون شخصی که بنگاهدار هست، من تاکید میکنم واژه مقدس بنگاه را. یعنی کسی که بنگاهداری نکند نمیتواند وارد حوزه عقلانیت شود. عقلانیت سیاسی ریشه در بنگاهداری دارد. چرا؟ چون کسی که بنگاهداری کرده است رقم میفهمد و از همه مهمتر زمان میفهمد و اینکه فهم زمان فهم سود و زیان و فهم ثبات، آلمانیها می گویند که مهمترین واژه برای ما ثبات یا استیبلیتی است. کشوری که ثبات ندارد نمیتواند پیشرفت کند. شما تصور کنید در کشوری زندگی میکنید مانند آلمان که در طول سال نرخ تورم بین 5/1 تا 2 درصد است الان در آلمان نیم قرن است که تورم زیر 2 درصد در سال بوده است. ببینید این چه پیامدهایی برای سیاستمدار، برای شهروند، برای بنگاهدار در یک کشور ایجاد میکند که با این ثبات میتوانند فکر کنند، برنامه ریزی کنند و پیشرفت کنند و اما بهره وری و کارآمدی. کارآمدی ریشه در بخش خصوصی دارد. یک بانک اروپایی اخیراً به یک شرکت نرم افزار این سفارش را داده است که من برای کنفرانسی شرکت میکردم رئیس بانک، میگفت ما در اروپا 50 هزار کارمند داریم و به این شرکت نرم افزار گفتهایم که شما بیایید نرم افزاری را طراحی کنید ما میخواهیم تعداد کارمندان را از 50 هزار بیاوریم روی 5 هزار و با این تعداد بتوانیم همان فعالیتها را انجام دهیم. مکنزی در یک گزارشی که اخیراً تهیه کرده است میگوید تا سال 2030، 370 میلیون نفر در کشورهای صنعتی و درحال صنعتی شدن دنیا بیکار خواهند شد با ورود فناوریها و ساختارهای نرم افزاری. به خاطر اینکه بخش خصوصی در دنیا دارد کارآمدتر میشود. حدود 30 سال قبل سه بنگاه بزرگ آمریکا 5/2 میلیون نفر کارمند داشتند امروز سه بنگاه بزرگ آمریکا 140 هزار نفر کارمند دارند و این ساختارهای اقتصادی که در دنیا هضم میشود و ورود فناوری و تولید نقشی را دارد ایفا میکند. این است که چرا بنگاهداری در یک کشور مهم است چرا اگر ما میخواهیم در حمل و نقل در تولید در آموزش در هر کاری که انجام میدهیم باید برویم سراغ بخش خصوصی به خاطر اینکه بخش خصوصی آن ویژگیهای مهم را با خودش حمل میکند. در حالی که در نهادهای دولتی و حاکمیتی کارمندی اصل نیست، حفظ وضع موجود اصل است و این جلوی رشد و پیشرفت را میگیرد. بنابراین خواهم رسید به مسائل فرهنگی و اجتماعی که جلوی تحقق و فساد اداری را خواهد گرفت. دو تا سوال مهم وجود دارد در یک کشور ثروت چطور تولید و چگونه توزیع میشود و مادامی که تولید ثروت در نزد بخش خصوصی نباشد همان طور که عرض کردم نباید در انتظار توسعه یافتگی کشور باشیم. چرا وقتی شما دانمارک میروید آنجا آرامش میبینید؟ به خاطر اینکه هر فردی در ناخودآگاه خودش این را میبیند که سیستم توزیع میکند. در هر بخشی از حاکمیت این تصمیم گرفته شده که امکانات باید توزیع شود در یک کشور و ما برگردیم به راه حلها و پیگیری مسائل دانش و آگاهی است. ما در کشورمان و به خصوص در حوزههای دولتی با مشکل دانش روبه رو هستیم. اینکه به اجماع برسیم که حکمرانی شامل چه ویژگیهایی میشود. مساله بعدی فرهنگ جدید شهروندی است و بعد تعامل بینالمللی. اما من میخواهم وارد آن مورد دوم بحث خودم شوم که به دو بخش تقسیم کردم یکی اینکه اگر ما تشکل نداریم و تشکلهایمان ضعیف هستند و مشکل دارند یک بخش آن به حاکمیت و دولت ارتباط دارد که این باور وجود ندارد که جامعه باید غنی شود. بخش بعدی بسیار مهم است و اینجاست که من به آن میخواهم اشاره کنم، ببینید هیچ حاکمیتی در دنیا نمیآید به مردمش بگوید که من از فردا صبح میخواهم با شما شریک شوم. ای مردم من از فردا صبح میخواهم 25 درصد از قدرتم را بدهم به شما و ان شاءالله هفته آینده میشود 30 درصد. هیچ حاکمیتی این اقتدارش را به کسی نمیدهد. اگر فرصت داشتید اگر تا به حال این فرصت برای شما پیش نیامده تاریخ توسعه اروپا را مطالعه کنید. در اروپا، مردم یعنی چه؟ یعنی دو گروه، یکی بخش خصوصی و تولیدکنندگان و دوم جامعه مدنی. مردم با تشکلشان توانستهاند از حاکمیت امتیاز بگیرند. این تجربه اروپاست. و یا در اروپا پادشاهان میخواستند حکمرانی کنند، همین طور مالیات هم میگرفتند. مردم آمدند چانه زنی کردند تا مالیاتها را کم کنند تا اقتدار حاکمیت را محدود کنند. مردم این کار را کردند. در ناخودآگاه ما ایرانیان نیز این هست که ما منتظریم که دولت و حاکمیت یک کاری انجام دهد و متاسفانه این مساله در ما وجود دارد. دیدید مثلاً در یک جمعی که میخواهند یک شام بخورند میگویند ان شاءالله مسوولان یک کاری میکنند. خب این همین طور ادامه خواهد داشت و اتفاقی هم نخواهد افتاد. وقتی که یک جامعه رشد کند بعد حاکمیت مجبور میشود که به طرف جامعه بیاید و تصمیمگیریهایش را عوض کند. شما الان ببینید در کشور ما در رابطه با سیاست خارجی هیچ بحثی نمیشود. اقتصاد بد نیست، فرهنگ هم بد نیست اما در سیاست خارجی بحثها تعطیل است. حتی در مناظرههای ریاست جمهوری اردیبهشت و خردادماه سال گذشته دوستان خاطرشان هست بحثهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شد اما سیاست خارجی کم بود. یعنی ما جایگاهمان در نظام بینالملل در این جامعه بحث نمیشود، مناظره نمیشود و دیدگاههای مختلف در این رابطه مطرح نمیشود. خب این مسوولیت دانشگاهیان هست. این مسوولیت جامعه مدنی که باید بیاید بگوید من میخواهم بدانم من جایگاهم در منطقه و دنیا چیست و مصالح ما ایرانیان در دنیا کجاست و چگونه باید آنها را پیش ببریم. این است که جامعه مسوولیت دارد. مساله دیگر این است که ما مشکلاتمان چیست در تشکل ساختن و دور هم جمع شدن و کارها را پیش بردن. وقتی ما می گوییم فرهنگ یک جامعه یعنی کارآمدی. فرهنگ یک جامعه یعنی باید آدمها دور هم جمع شوند و کارهای مهم جمعی انجام دهند. این است که فرهنگ و کار جمعی، ریشهاش در کارآمدی است. اگر ما جواب نگیریم از کاری که انجام میدهیم خب طبیعی است که رشد هم نمیکنیم. حالا کارآمدی یعنی چه؟ کارآمدی را تقسیم میکنیم به یکسری ویژگیها. اعم از زمان حساس بودن و روش حساس بودن. صحبت کردن هم خیلی مهم است. یک بار وزیر خارجه انگلیس در یک کنفرانسی میگفت ما وقتی با یک کشوری مشکل داریم شیشه نمیشکنیم، از درب سفارت آن کشور بالا نمیرویم، گوجه فرنگی پرت نمیکنیم، ما فقط تحریم میکنیم، تابلوها را خراب نمیکنیم تابلوهای 200 هزار پوندی را نمیشکنیم و از بین نمیبریم بلکه مینشینیم جلسه میگذاریم و تحریم میکنیم. بنابراین روش ما فرق میکند، روش حل اختلاف ما با شما فرق میکند. مساله بعدی علاقه به یادگیری است. من در کنفرانسهای بینالمللی دیدهام از بیل گیتس دیدهام، از استیو جابز دیدهام از خانم مرکل دیدهام اینها اصلاً شما آن سمت و مقام را نمیبینید آن بیل گیتس را نمیبینید که دومین ثروتمندترین در دنیاست. میبینید که یک فردی است و نشسته و سوال میکند از شما و میخواهد از شما یاد بگیرد و این خصلت در ما ضعیف است.
توجه به علم و روش علمی، تعهد به سازمان و تعهد به اهداف و دستور کار جمعی کلاً زندگی یعنی سیستم. اگر ما ایرانیان بتوانیم از افراد بیاییم بیرون و سیستم درست کنیم آن موقع میتوانیم موفق باشیم. آیا زندگی من و شما سیستم دارد؟ آیا معاشرت ما سیستم دارد؟ من یک دوستی دارم ایشان هشت حلقه دوست دارند. حلقه 1 تا 8. یعنی مثلاً حلقه 8 نوروز به نوروز، حلقه 1 من مرتب با آنها در تماس هستم. سیستم دارد. تمام زندگی تابع یک سیستم است. مانند نرم افزار کامپیوتر تا این اتفاق نیفتد طبعاً ما نمیتوانیم رشد کنیم.
یک شرکتی در آمریکا وجود دارد به نام فدکس (FedEx) که میتوانیدآن را در گوگل ببینید. این شرکت 605 هواپیما دارد. شرکتی است که اگر شما مثلاً تا ظهر یک بسته یا نامهتان را به آنها بدهید روز بعد ساعت 12 آن را در هر جای دنیا به مقصد تحویل میدهد. این شرکت دو هاب در آمریکا دارد. شرق آمریکا و غرب آمریکا. تا 8 شب 5/1 تا 2 میلیون نامه یا بسته به این دو هاب میرسد، تا ساعت 2 صبح اینها دسته بندی و مرتب سازی میشوند و بعد میرود به 605 تا هواپیما و در تمام دنیا پخش میشود. شما فکر کنید آیا این را میشود با کلماتی مانند ما ارادت داریم، ما مخلصیم، این طوری مدیریت کرد؟ این سیستم میخواهد. 605 هواپیما میروند و بعد در عصر بر می گردند و این سیستم دارد کار میکند. میخواهم بگویم اگر این سیستم نباشد طبعاً این اتفاقها نخواهد افتاد. مساله بعدی این است که یک فرهنگی ما داریم که عموماً این فرهنگ کوتاه مدت است. من یک موضوعی را خدمتتان عرض میکنم یک دوست انگلیسی من که استاد دانشگاه هست و در کمبریج است یک بار از من پرسید که من و شما چند سال است که با هم دوستیم؟ من فکر کردم و گفتم فکر میکنم 19 سال است. بعد به من گفت که شما در این 19 سال که با هم دوست بودیم از من دروغ شنیدهای؟ من قدری فکر کردم گفتم خب من چه باید جواب بدهم، یک جواب حقوقی دادم گفتم که تا جایی که من می دانم نه شما به من تا حالا دروغ نگفتید. گفت می دانید چرا من به شما دروغ نگفتم؟ بعد من به او گفتم شما میخواهید یک نکته مهمی را تئوریک به من بگویید لطفاً بگو؟ گفتش که من دلیل اینکه شما دروغ نمیگویم چون به تئوری سیستمها معتقد هستم. من آدم مذهبیای نیستم کلیسا هم نمیروم اما من چون میخواهم این دوستی من و شما حفظ شود و از هم یاد بگیریم به عنوان دو تا دانشگاهی به شما راست می گویم. گفت اگر من به شما دروغ بگویم آن را شما میفهمید 10درصد میآید پایین معاشرتمان. دروغ دوم 20 درصد، دروغ دهم اصلاً معاشرتی دیگر در کار نیست. بنابراین من به خاطر اینکه یاد بگیرم دروغ نمیگویم و به خاطر اینکه سیستممان را حفظ کنم دروغ نمیگویم نه به خاطر مسائل مذهبی و ترس از خدا. به خاطر اینکه میخواهم یک چارچوبی را حفظ کنم. برای همین هم دروغ نمیگویم. بنابراین این هم یک روش مدیریت دوستی یا نظام اجتماعی است. این است که آیا برای ما مهم است اعتماد کسی را ما جلب کنیم؟ برای اهمیت دارد؟ یعنی ما اگر میخواهیم تشکل درست کنیم اول باید اعتماد آنجا ایجاد کنیم. چرا شما به یکسری اتومبیلها اعتماد دارید، به یکسری بندها و آمارها اعتماد دارید؟ به خاطر اینکه آن درست کارش را انجام داده است و بر همین اساس هم توانسته که موفق شود. این است که جدی باید باشیم. یک بار در آلمان یک رئیس جلسه آمد گفتند از اینکه جلسه با 45 ثانیه تأخیر شروع شده من از شما عذرخواهی میکنم این یک تلقی زندگی است. آیا ما جدی هستیم؟ یک بار من به یک نفر گفتم دوست عزیز آدم 10 دقیقه دیر میآید، یک ربع دیر میآید، شما دو ساعت دیر آمدید به این جلسه، پاسخ: گفت که شما اینقدر به این سیستم و اینها اهمیت ندهید آخر همه ما میرویم در قبر. خب این هم یک نوع جهان بینی است. یعنی اگر ما میخواهیم مدیریت و حکمرانی کنیم باید علاقه مند باشیم به این مفاهیم. اگر جدی نباشیم میتوانیم در انتظار ننشینیم. نکته دیگر خودمحوری و صنعت ابهام است ما خیلی از ابهام استفاده میکنیم. میخواهیم تصمیمات مهمی بگیریم این را در یک کاغذکادو میپیچیم که آن نیت اصلی خودمان را نشان ندهیم. ابهام خوب نیست. صراحت ذات توسعه است. تنظیم زمان آینده، به هم زدن توافقها، انحصارطلبی در بهره برداری از امکانات بعد کم توجهی به حقوق دیگران. من به یک نفر که سوبله پاک کرده بود گفتم دوست عزیز یک قدری بروید جلوتر اینقدر ماشین اینجا معطل است. پاسخ خیلی جالبی داد: « من هر جا که دوست داشته باشم پارک میکنم به هیچ کس مربوط نیست». با این جهان بینی طبعاً ما نمیتوانیم دنبال سیستم باشیم. قدرت خارق العاده ای داریم در انطباق با هر شرایطی. زرنگیهای کوتاه مدت، وارونه جلوه دادن واقعیتها، تغییر روش به تناسب شرایط و فرصتها. اتفاقی که باید در فرهنگ ما بیفتد اگر ما میخواهیم توسعه بیابیم اگر میخواهیم زندگی خوب است به هرحال ما یکسری امکاناتی داریم همه دارند زندگی میکنند اگر ما میخواهیم آلمان شویم یا کره جنوبی اگر میخواهیم که ثروت داشته باشیم اگر میخواهیم که هویت و هنر کالاها و خدمات خودمان را در دنیا ارائه دهیم باید تغییر کنیم. حرکت از فرد به جمع. حرکت از طرف فرد به طرف سازمان، من اگر خاطرتان باشد از این جمله در اوایل بحث صحبت کردم که یک اتفاق مهم در دنیا افتاده و آن این است که دیگر کاریزما از بین رفته است. از آدم میپرسند شما چه بلد هستید؟ نه اینکه شما چه کسی هستید و از کجا آمدهاید و مقام شما چیست. مساله بعدی اینکه ابهت فردی بر توانایی فرد. یک بار رئیس داووس از من پرسید گفت که من از شما چند تا سوال دارم چون شما با ایران وایرانیها آشنایی دارید گفت وقتی که صدراعظم آلمان میآید داووس یا رئیس جمهور آمریکا یا رئیس جمهور فرانسه میآید این خودش است و دو نفر هم دستیار دارند. اما از ایران که میآیند خود آن فرد مسوول حدود 70، 80 نفر هم پشت سر او میدوند. بعد میگفت چرا اینقدر زیاد؟. من نمیدانستم که چه باید پاسخ بدهم گفتم که باید این را از تشریفات بپرسید میدانستم ولی نمیخواستم بگویم. به خاطر اینکه آن فرد میخواهد بگوید که کنار من دارند میآیند، من خیلی مهم هستم. من اولین تجربهای که در ایران داشتم بعد از فارغ التحصیلی ام رفتم وزارت علوم برای استخدام جلسه 9 صبح بود بعد یک ربع به 11 شروع شد من گفتم چرا اینقدر با تأخیر؟ گفتند که شما هیچ وقت سر موقع سر جلسه نیایید برای اینکه ابهتتان از بین میرود. شما دیر بیایید تا همه به پای شما بلند شوند، اولین درس توسعه را من آنجا یاد گرفتم که ما هنوز گرفتار ابهت هستیم! از این باید عبور کنیم. یعنی یک طور باید رفتار کنیم که میخواهیم از هم یاد بگیریم اینکه من PHD دارم بسیار چیز بی اهمیتی است. این مهم است که من چقدر میتوانم یاد بدهم، یاد بگیرم، این مهم است که ما بتوانیم در یک جامعه تشکل ایجاد کنیم. شوکت فرد دیگر تعطیل شده و اهمیت ندارد. ظرفیتهای فکری فرد مهم است. من دعوت داشتم به پاناسونیک ژاپن بعد یاد گرفته بودم در ایران چون ما میخواهیم رئیس سازمانی را ببینیم طبقه پنجم اتاق آخر اتاق اول، دوم، سوم هر اتاقی هم سه چهار نفر نشستهاند بعد من گفتم میخواهم بروم مدیرعامل شرکت پاناسونیک را ببینم رفتم طبقه پنجم یک ساختمان 10طبقه بعد تمام پارتیشن شیشهای بود رفتیم وسط یک جایی بود که گفتند اینجا مدیرعامل است. یک آقایی تنها نشسته بود به من گفت چایی میخورید یا قهوه خودش بلند شد رفت ریخت و آورد و با هم نشستیم صحبت کردیم. یعنی همه در یک چارچوب هستند. اینها را ما از طریق معاشرت با دنیامیتوانیم یاد بگیریم و از طریق همین فرهنگ بومی خودمان میتوانیم یاد بگیریم. خودنمایی فرد برای مهارتهای مدیریتی مهم است. مساله بعدی تبعیت از فرد مهم نیست تبعیت از قانون، آیین نامه و فکر مهم است. وفاداری به فرد مهم نیست وفاداری به سازمان مهم است. ما از اینها اگر عبور نکنیم نمیتوانیم نه حاکمیت و حکومت درست کنیم و نه میتوانیم تشکل درست کنیم. وفاداری به گروه و قبیله و طایفه، نه وفاداری به فکر، اندیشه و کشور، سازمان اهمیت دارد که میتوانند رشد کند. مساله بعدی این است که ما باید از غرایزمان عبور کنیم و به فکر برسیم. اگر غریزه بزرگتر از فکر باشد ما نمیتوانیم رشد کنیم. می دانید یکی از معیارها و شاهراهایی که شما میتوانید فرد را ارزیابی کنید ببینید این چقدر توانسته از غرایز خودش عبور کند و با فکرش زندگی کند، از ریاست به مدیریت، چقدر ریاست میکنیم؟ چقدر مدیریت میکنیم؟ سه تا لغت هست لیدینگ، منجینگ و پریزانینگ، مدیریت کردن، رهبری کردن و ریاست کردن، ما خیلی به ریاست کردن علاقه مندیم. در راه حلها و روشها من اینجا به نکاتی اشاره کردم و اینجا فقط لیست آن را می گویم قائل شدن به فکر و تخصص، تفاوت قائل شدن، این یک چالش بزرگی برای ما ایرانیهاست، جلوگیری از یکسانسازی و ارزش قائل شدن برای تفاوتهای فکری، ایجاد فرآیند اجماعسازی و شبکهسازی و مجموعه سازی، پشت سر گذاشتن مشکل انتقادپذیری، پذیرفتن تغییر و اهمیت دادن به ایکیو در مقابل آیکیو. یک کتابی است که بسیار کتاب خوبی است شاید به فارسی هم ترجمه شده باشد که انسانها را دو دسته میکند انسانهایی که با فکر و نوآوریهایشان زندگی میکنند و آنهایی که تابع غریزه هستند و این تقسیم بندی آن کتاب هست. مسوولیت پذیری، تواناییهای بینالمللی، تسلط بر زبان انگلیسی این سه موضوع هم بسیار اهمیت دارد. بحث خودم را با این سه جمله از کنفسیوس میخواهم تمام کنم. او گفت اگر شما بخواهید انسانها را عوض کنید یک قرن کار دارید تا اینکه بخواهید یک درختی بکارید و یا برنج. بنابراین اگر ما بخواهیم به سطح تشکل، شبکهسازی و حاکمیت برگردیم میبایستی از خودمحوری و خودخواهیها بیرون بیاییم تا اینکه بتوانیم برویم به طرف مجموعهسازی و شبکهسازی هایی که در آن فکر و ایده اهمیت دارد.